معرفی وبلاگ
-وقتي كه بچه بودم هر شب دعا ميكردم كه خدا يك دوچرخه به من بدهد. بعد فهميدم كه اينطوري فايده ندارد. پس يك دوچرخه دزديدم و دعا كردم كه خدا مرا ببخشد. -هی با خود فکر می کنم ، چگونه است که ما ، در این سر دنیا ، عرق می ریزیم و وضع مان این است و آنها ، در آن سر دنیا ، عرق می خورند و وضع شان آن است! ... نمی دانم ، مشکل در نوع عرق است یا در نوع ریختن و خوردن. دکتر شریعتی
صفحه ها
دسته
Mahdi_witsful

آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 163567
تعداد نوشته ها : 209
تعداد نظرات : 255
Rss
طراح قالب
GraphistThem226

غدیر بود

فقط همین نبود که میان بیابان بایستد ...

فقط همین نبود که منبری از جهاز شتران بسازدند ...

فقط گفتن جمله ی کوتاه « علی مولاست » نبود ...

غدیر بود ، رفتیم پیشانی اباذر را ببوسیم و بگوییم :« برادر !عیدت مبارک» پیشانیش از آفتاب ربذه سوخته بود !!

به « ابن سکیت» گفتیم « علی» ،هیچ نگفت ، نگاهمان کرد و گریست.زبانش را بریده بودند !!

خواستیم دستهای میثم را بگیریم و بگوییم :« سپاس خدا را که ما را از متمسکین به ولایت امیرالمومنین قرار داد» دست هایش را قطع کرده بودند !!

گفتیم :« یک سیدی بیابیم و عیدی بگیریم» سیدی ! کسی از بنی هاشم! جسدهاشان درز لای دیوارها شده بود وچاه ها از حضور پیکرهای بی سرشان پر بود!زندانی دخمه های تاریک بودند و غل های گران بر پا،در کنج زندانها نماز می خواندند.

::::::

فقط همین نبود که میان بیابان بایستد، رفتگان را بخواند که بر گردند و صبر کند تا متندگان برسند . فقط همین نبود که منبری از جهاز شتران بسازد و بالا رود ، صدایش کند و دستش را بالا بگیرد ، فقط گفتن جمله ی کوتاه « علی مولاست » نبود.کار اصلا اینقدرها ساده نبود. مصافحه با همه ی رنجهایی بود که برای ایستادن پشت سر واژه ای سه حرفی که در حق ، سخت گیر بود. این روزها ولی همه چیز آسان شده است. این روزها « علی مولاست » تکیه کلامی معمولی و راحت است.

اگر راحت می شود به همه ی تیرک های توی بزگراه  تراکت سال امیر المومنین زد و روی تابلوهای تبلیغاتی با انواع خطها نوشت « علی » ! ، خیلی راحت و زیاد پشت سر هم میشود این کلمه را تکرار کرد و تکرار ، حتما جایی از راه را اشتباه آمده ایم . شاید فقط با اسم یا خطی بیجان مصافحه کرده ایم وگرنه با او !؟... کار حتما سخت بود ، صبوری بی پایان بر حق ، تاب آوردن عتابهایش حتما سخت بود.

::::::

آن « مرد ناشناس » که دیروز کوزه ی آب زنی را آورد، صورتش را روی آتش تنور گرفته « بچش ! این عذاب کسی است که از حال بیوه زنان و یتیمان غافل شده ». آن « مرد ناشناس » سر بر دیوار نیمه خرابی در دل شب دارد می گرید : « آه از این ره توشه ی کم ، آه از راه دراز» و ما بی آنکه بشناسیمش ، همین نزدیکیها جایی نشسته ایم و تمرین میکنیم که با نامش شعر بگوییم ، خط بنویسم ، آواز بخوانیم و حتی دم بگیریم و از خود بی خود شویم .

عجیب است ! مرد هنوز هم  « مرد ناشناس » است.


دسته ها : غدیر
شنبه 1388/9/14 17:16
X